ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

امروز نماز خوندنت حسابی منو خندوند.

امروز ظهر داشتیم نماز میخوندیم که بابایی جلو واساده بود نماز میخوند منم پشت سرش و دیدم شما هم اون تاس ت که یه سره دستت نگه میداری و گذاشتی رو زمین و جای مهر کردی برای خودت و داری نماز میخونی . دقیقا هر کاری بابا انجام میداد شما هم تکرار میکردی. بابا اگه سجده میرفت شما هم سجده میرفتی . اگه بلند میشد بلند میشدی. یه جا هم شلوارشو درست کرد سرنماز شما هم دقیقا شلوارتو اونجوری درست کردی. منم سر نماز از خنده روده بر شده بودم. این قضیه تاست هم اینه که چند ماههیه شطرنج خریدی و از اون موقع این تاس همیشه شب و روز تو دستته. یعنی منو کلافه کردی با این تاست یه وقت یه جا میزاری و یادت میره که کجا گذاشتیش میای سر من غر میزنی که تاسم کو . ...
26 شهريور 1390

زود باوری هاتو قربون

سلام جیگرم. قربون اون دل پاک و ساده ات بشم که هر چی میگم باور میکنی. چند وقتی بود غذا نمیخوردی و اشتهات به غذا نمیکشید و منم از هر ترفندی استفاده کرده بودم ولی نتیجه نداد تا اینکه یه فکری به سرم زد داشت تو تلوزیون این بچه های سومالی رو نشون میداد دیدم که ناراحت شدی اونا رو با اون شکل و شمایل دیدیشون و منم بهت گفتم اونا غذا نخوردن و این جوری شبیه پیر مردا شدن. و به خاطر این موضوع غذاتو تند تند میخوری که پیر نشی. خودم خنده ام میگیره ولی خوب چاره ام چیه باید یه جوری بهت غذا بدم تا ضعیف نشی یا نه پسرم. یه هفته ای هم بود بد به این بازی کامپیوتری گیر داده بودی و چون هنوز...
22 شهريور 1390

چند روزی دور از مامان جون

خوشگلم. چند روزیه مامان جون رفته تبریز تا جشن خاله بهاره رو بگیرن. اما نرفتیم چون بابایی کار داشت و منم دلم نیومد تنهاش بزارم و برم. ولی تو این چند روز تازه دارم احساس میکنم که چقدر وجود مامان جون باارزشه. و اگه نباشه واقعا ما هیچ کس رو نداریم. و هر کی هم باشه که بالاخره جای مامان جونو واسمون نمیگیره ولی خوب هر روز باهم تلفنی حرف میزنیم.فردا هم انگار جشن میخوان بگیرن.دیروز هم باهمدیگه رفتیم بیرون حسابی برای خودمون دوتایی خرید کردیم و کلی لباس خونگی خریدیم که شما توراه برگشت خوابت گرفته بود و آخراش دیگه غر زدی که بغلم کن. منم به زور بغلت کردم و یه جورایی رسیدیم خونه. تا ماجراهای بعدیت فعلا بای گلکم. راستی اینم بگم دوروزم هست ...
15 شهريور 1390

معذرت خواهی از پسمل خودم.

جیگر مامان خیلی وقته نیومدم وبت رو آپ کنم از این موضوع معذرت میخوام. خوب خبرای جدید اینکه ماشالله شما یخورده تپل مپل شدی خدارو شکر. و موهات هم دراومده خیلی ناز شدی. و مامان هم تازگی ها داره میره کلاس گرافیک.خیلی خوشحالم چون بالاخره اون چیزی رو که دوست داشتم پیداش کردم و هدفم مشخص شده. امیدوارم همه روزات کنار من و بابایی خوش باشه. بازم بعدا میام برات مینویسم از خاطره های قشنگت. ...
15 شهريور 1390
1